علیعلی، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره
مسیحمسیح، تا این لحظه: 5 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره
سارهساره، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره
نی نی وبلاگم.نی نی وبلاگم.، تا این لحظه: 1403 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره
بابا حسینبابا حسین، تا این لحظه: 1402 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره
مامان زهرامامان زهرا، تا این لحظه: 1403 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

روزهای زندگی بچه های من

مامان گاهی عصبانی،،، اکثرا مهربون

روز دانش آموز

سلام ساره و علی عزیز دانش آموزان عزیزم .امروز روز دانش آموز بود و ساره به عنوان هدیه از۸  صبح تا آخر شب گوشی من دستش بود .وضعیت گذاشته بود واتساپ .کلی از اینها🖕 درست کرد و کلیپ درست کرد😘عصرکیک پختیم و  رفتیم خونه عمه زهره .بابا داره براشون کمد دیواری درست می‌کنه .علی سفارش داد کاکائویی باشه . عمه دور کیک پاستیل چید و بعد از عکس اول پاستیل ها را خوردید . امیدوارم مدرسه ها زودتر باز بشه و لذت زنگ تفریح و بوفه و آبخوری و هیاهو را درک کنید . ...
13 آبان 1400

آرزوی قطار

بچه های عزیزم سلام 😍 ما توی مرداد ماه بلیط هواپیما برای رفت مشهد و بلیط قطار برای برگشت مشهد گرفتیم اما وضعیت کرونا سیاه شد و کنسلش کردیم .بعد دوباره بلیط گرفتیم اما اصلا به شما نگفتیم .تا ساعت ۳ پنجشنبه .یعنی سه  ساعت قبل از حرکت.میخواستیم حسابی غافلگیر بشید .یواشکی همه وسایل را جمع کرده بودم .خوشحال شدید ..البته ساره گفت چرا دیر بهمون گفتید . موقع سوار شدن خیلی ذوق داشتید .پذیرایی و اون مرتب چیدنش براتون جالب بود .👇 برای شام هم رفتید رستوران قطار .( من دیر اومدم چون لم داده بودم و فیلم می‌دیدم 🤗که البته شما اعتراض کردید که چرا میخام فیلم ببینم .چرا کارتون بچه گونه نداشتن و...). غذای رستوران به نظرتون خوب نبو...
12 آبان 1400

هدیه مخصوص

میخواستم برای علی عزیزم جشن بگیرم برای کلاس اولی شدنش .تنبلی کردم تا شد ۱۷ مهر ماه .عصر یه کیک پختم .از وسط کیک برای علی یه قلب در آوردم و یه شیشه شیر هم بهش دادم ( میدونم که شیر دوست داره و اون هفته داشت به ساره می‌گفت من دوست دارم تو این لیوان بزرگا شیر بخورم .اون کتاب هم که تو عکس هست( ۳۶۵ جمله طلایی)را از من گرفته.بابا هم از کربلا اون هفته ماشین کوچولو آورده بود  واقعا خوشحال شد و هزار بار از من تشکر کرد .و من را بوسید 💗💗مدل علی فرق داره .برای اون کتاب داستان هم که فقط برای کوچک بودنش دوستش داشت صد بار من را بوسید و گفت ممنون . قرار بود فرداش تو مدرسه جشن داشته باشن.آشنایی با معلم و جشن قرآن . این 🖕کتاب ...
18 مهر 1400

مقتدر بودن یا...

 .دیروز تو راه برگشت از کوه صفه اصرار کردید بریم هایپر استار .چون خسته بودید موافقت نکردیم .فرداش بابا یواشکی به من گفت که امروز ببریمتون .من هم گفتم تا تکلیف ها را انجام بدید.نزدیک ظهر ساره کارها و تکالیفش را تموم کرد و ماشین هم تعمیر شد  .آماده برای هایپر استار🤩 تو راه مسیح گفت:من غذا،😔 یادم رفته لقمه بردارم.گشتیم نانوایی شلوغ بود .با خرید موز رفع گرسنگی کردیم . رسیدیم هایپر .خیلی خیلی خیلی ذوق کردید  حرف می‌زدید با هایپر 😍بعد از یکسال اومدیم . همه چیز خوب بود.شماها رفته بودید تو قسمت کتابها .من براتون یه کتاب خوندم .مسیح هم تو چرخ دستی بود . تارسیدیم به قسمت اسباب بازی.حتی مسیح هم پیاده ش...
18 مهر 1400

کوه صفه

پنجشنبه صبح بابا گفت برای دوچرخه سواری هوا سرده .نزدیکی ظهر مامان جون زنگ زد که نذری پخته .تصمیم گرفتیم که برویم کوه صفه .اول نذری را گرفتیم و رفتیم .هوا عالی بود .یه کم باد اومد اما خیلی وقت بود که نرفته بودیم و بچه ها واقعا دلشون تنگ شده بود .مسیح کیف کرده بود و کلا چند وقته گیر داده بریم کوه صفه . 👇اینجا برای پفک که خریدن ذوق کردن .قبل از اینکه برویم بالا . ساره عزیز فکر میکرد اینجا نمیشه و سخته نماز بخونی .من و حسین با همون یه کم آب چشمه وضو گرفتیم و سنگ برداشتیم و نماز خوندیم .البته ساره هم اومد و به جماعت خوندیم .،😍ساره گفت باورم نمیشه اینجابه این راحتی میشه نماز خواند..👇این عکس مال بعد نمازه. کلی سرگرم شدن با چشمه آبها ...
18 مهر 1400

لوحه _ سرمشق

اینا تکالیف و سرمشق های علی جون هست .آخری هم آزمایش درس علوم ،سایه ها هست. علی برای لوحه نوشتن مدام میگه سخته ،نمیتونم.و خیلی لفتش میده تا بنویسه تموم .دوست داره کنارش بنشینی بهش بگی عالیه .من هم که گاهی  کار دارم .آبجی ساره هم میگه همش به علی اهمیت میدی،اصلا نمیای ببینی من چکار دارم😭😭کاش مدرسه ها باز بشه 🤲مسیح هم که جای خود داره .خدایا صبر من را زیاد کن .بچه ها گناه دارن .مدرسه بدون دوست ،بدون لقمه زنگ تفریح و بدون بوفه که صفا ندارد .علی گاهی سوال های می‌پرسه که دلم براش میسوزه. -مامان ساره میاد تو مدرسه ما؟ -نه مدرسه خودش. _مگه مدرسه ما تا ششم نداره(نمیدونه دختر پسر بودنش جداس😘😘😘) _مامان ما دختر...
13 مهر 1400

باز آمد بوی ماه مهر ،ماه مدرسه

🍁👇این روز اول مدارس در خانه ما .ساره جون از ۸و نیم صبح تا ۱۲ آنلاین .با برنامه و مرتب . علی آفلاین و بی برنامه .درک نکردن کلاس و تکلیف . مسیح و گریه که علی کلاس نداره.البته تو این عکس کنار اومد و گفت من هم کلاس دارم.دفتر و مداد آوردم براش.😘 👇اینجا علی میخواد لوحه بنویسه .اما مسیح مدام در مورد عکس های لگو باهاش حرف میزنه . 👇معلم ساره جون بهشون گفت امسال انشا دارید و ساره جوش آورد .موضوع داد و ساره گفت بلد نیستم بنویسم . اولین انشا ساره با موضوع تکراری« تعطیلات تابستان»بد هم نبود . خانمشون گفت خوب نوشتی . 👇اولین سر مشق علی .گفت دوست دارم خودم دفترم را تزیین کنم .انصافا کبوتر علی از جغدی که من ک...
10 مهر 1400

کیف و کتاب مدرسه 🦸🏼‍♀️

🍁ساره عزیزم صبح چهارشنبه ۳۱ شهریور قرار بود کتابهایش را از مدرسه تحویل بگیره .من زانوی پای  چپم درد گرفت و صبح با بابا رفتیم دنبال عکس گرفتن و دکتر . بعد که اومدیم ساره گفت که تنها نمیره مدرسه.با بابا رفت .البته چند تا از همکلاسی‌های پارسالش را دیده بود اما زیاد تحویلشون نگرفته بود😉می‌گفت دستم را زیر چادرم قایم کردم که کسی نبینه .بعد که اومدن علی برای کتابهای ساره ذوق میکرد . عصر علی توی مدرسه جلسه داشت و بابا رفت .کتابهای علی را هم داده بودن .فکر میکردم علی ذوق نداره برای مدرسه اما با دیدن کتاب ها کلی ذوق کرد و یکی یکی ورقشون میزد .برای علوم ذوق میکرد . می‌گفت من نه کتابهایم را جلد میکنم و نه توی اونها چیزی...
10 مهر 1400

دور همی های ساده ❤️

بچه های گلم دلم میسوزه که امسال با این کرونا نه تهران تونستیم بریم و نه مسافرت هایی را که می‌رفتیم .حداقل تابستون ها ده روزی می‌رفتیم مشهد ،شمال یا جایی ..... عمه مریم اینها اون هفته اومدن اصفهان و یه شب هم ما همه را دعوت کردیم .( بماند که ساره اعتراض داشت که چرا همیشه آبگوشت درست میکنید 😉)هفته بعدش هم عمو احمد و خانواده اش اومدن .پنجشنبه اول مهر عمه زینب برای نیکان تولد گرفت .البته تو حیاط مامان جون .من ناراحت شدم چون مدام به شما گفتن ساکت .همسایه ها اذیت میشن .دلم سوخت براتون که حتی توی تولد و موقع فشفشه زدن هم نباید ذوقتون را با سر و صدا نشون می‌دادید .( البته این قسمتش برا خودم هم سخت بود😯😉) تولد یک سا...
10 مهر 1400