علیعلی، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره
مسیحمسیح، تا این لحظه: 5 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره
سارهساره، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره
نی نی وبلاگم.نی نی وبلاگم.، تا این لحظه: 1403 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره
بابا حسینبابا حسین، تا این لحظه: 1402 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره
مامان زهرامامان زهرا، تا این لحظه: 1403 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

روزهای زندگی بچه های من

مامان گاهی عصبانی،،، اکثرا مهربون

پنجشنبه های دوچرخه ای

👇۱۲ شهریور .مسیر چهار باغ،سی وسه پل و کنار رودخانه قرار شد صبح های پنجشنبه خانوادگی بریم دو چرخه سواری.سه تا پنجشنبه رفتیم.مسیح سوار دوچرخه بابا میشه و ما سه تا دوچرخه های خودمون را . ۲۱ شهریور تو راه برگشت رفتیم شهر کتاب . یه پنجشنبه هم رفتیم ناژوان 👇 هفته گذشته درگیر دست مسیح و این هفته هم درگیر دست ساره و زانو درد مامان .تا ببینیم مهر ماه چی میشه . ...
1 مهر 1400

سوپ پای مرغ

چند روز دست من ( مامان) درد میکرد گفتن سوپ پای مرغ درست کنم .خریدم و گذاشتم یخچال.دست مسیح شکست .گفتم خوبه برای دست مسیح هم خوبه .یکشنبه ۱۰صبح (۲۸ شهریور)با کلی ادا اینها را گذاشتم تو قابلمه .انواع ادویه بزن که خوشمزه بشه و .... برای ناهار خونه عمه زهره دعوت بودیم .رفتیم و شب هم خونه مامان جون تا فردا دوشنبه ۶ بعد از ظهر. نگو که ما فراموش کرده بودیم قابلمه را خاموش کنیم .فکر میکردم خاموش کردم و حالا خراب شده .اما بعد از ۳۲ ساعت جالب بود که قابله زیاد نسوخته بود .منظورم اینه که راحت تمیز شد .😂🤣 واقعا پخته و جا افتاده شده🤣🤣🤣🤣🤣 ...
1 مهر 1400

چیپس دسته جمعی🤭🤭

🖕دور همی یه سینی چیپس و پفک خوردن  ۱۲ شهریور ۱۴۰۰.خونه دایی محمد .رحمت آباد .( با خاله سمیه ) بعضی وقت ها من و ساره و علی باهم در مورد علایق شکمی حرف می‌زنیم 😍😍👎 من عاشق اینم که یه اتاق پر از پفک و چیپس و کرانچی داشته باشم .انواع این آشغال ها .آخه می‌دونی واقعا خوشمزه هستن .بعدش تو یه اتاق پیتزا و ساندویچ و دلستر . علی میگه بعدش لازانیا هم باشه. من کالباس با سس مایونز .... ساره هم اسنک و پیتزا ... اما فقط در تخیلمون هست😭😭😭ما اهلش نیستیم متاسفانه .چند روز یه بار با هم یه چیپس یا پفک( واقعا با هم بودنش بیشتر مزه داره،چون با هم مریض میشیم 😅) وااااآااااااااای ..چه عالی میشه ... اما خوب 😄سلامتی مهمتر...
1 مهر 1400

قایق و‌شکستگی

سلام بچه های مهربونم من . ما روز جمعه ۱۹ شهریور ۱۴۰۰رفتیم رحمت آباد .قایق بادی را بردیم بند قادر.خیلی خوش گذشت .خانواده دایی حمید و دایی محمد هم بودند .👇  مرحله بعد قایق سواری ،توی خونه تمیز کردنش هست .ما دوباره توی خونه قایق را باد کردیم .شما ،بچه ها گفتید جمعش نکنید تا بازی کنیم .ظهر دوشنبه ۲۲ شهریور نشستید لب قایق ،سه نفری.قایق برگشت توی کمرتون.مسیح گریه کرد نیم ساعت و بعد از خستگی خوابش برد .چند روز دستش را زیاد تکون نمی‌داد.تا چهارشنبه که عمه مریم اینا اومدن اصفهان .به حسین آقا ( پزشک ارتوپد)دستش را نشون دادم و عکس نوشت .صبح پنجشنبه۲۵ شهریور عکس گرفتیم و گچ 😔به دلیل شکستگی مچ دست چپ . ،👇 روز ۲۹ شهریور خونه مامان...
31 شهريور 1400

صبحانه پارک

صبح جمعه ۱ مرداد قرار بود من برم دنبال مامان جون و ببرمش بیمارستان پیش آقا جون و با بابا برگردیم .ساعت ۶ صبح علی و ساره بیدار شدن و من یهو تصمیم گرفتم با هم صبحانه ببریم بیرون .مسیح را خواب آلود بغل کردم که بذارم تو ماشین .رفتیم تو کوچه و نور به چشمش خورد گفت:« برق کوچه خاموش 🤩🤩» از روزی که رفته بودیم دوچرخه سواری گفته بودید یه روز بریم پارک الفبا ( چون هوا اون روز تاریک شد و قول دادیم که یه روز بیایم )پس صبحانه آش و حلیم بردیم پارک الفبا.  ساره👆داره با موبایلش با دوستش حرف میزنه. ...
21 مرداد 1400

گوگل 😔😔

بچه های گلم سلام . ساره ،علی و مسیح عزیزم امیدوارم که این صفحه ها که اینجا براتون می‌نویسم  هیچوقت پاک نشوند (چون قبلاً توی دفتر براتون می‌نوشتم اما اینجا را که پیدا کردم چون میشه عکس بذاری بیشتر دوست دارم .♥️)یه روز که خونه نبودم شما خودتون البته با اجازه من رفته بودید گوگل و انواع لگو را سرچ کرده بودید .یه مدل که زده بودید عکسای خودتون توی نی نی وبلاگ که مربوط به لگوبود اومده بود.رفته بودید و اون خاطره را خونده بودید .خدا را شکر من که اومدم برایم توضیح دادید اما نتوانستید دوباره صفحه را پیدا کنید .از اون روز هر چی عکس می‌گرفتم ساره میگه میخوای بذاری تو اینترنت تا همه ببینند !!🙈🙈🙈 ای کاش کرونا نبود و حالا که...
31 تير 1400

تولد 6سالگی علی جون ❣️

دو هفته قبل تولد علی جون، عمه مریم یه کارت هدیه 200تومنی بهش داد😧از اون روز مدام میپرسید کی تولدمه .میخام با پول کارت خودم لگو بخرم .چهارشنبه 23تیر رفتیم اسباب بازی فروشی .سه تا مغازه رفتیم و فقط و فقط لگو دیدیم .بالاخره دو تا آدم لگویی خرید .البته من دوست داشتم یه مدلی برداره که بشه باهاش چیزای مختلف ساخت اما فعلا به شخصیت‌ها علاقه پیدا کردن .❣️ساره هم دوباره ه یه لگو فانتزی برداشت که قیمتش از هدیه علی بیشتر بود (۱۶۰هزار تومن_اما هر دو تا آدم علی ۵۰ تومن شد )برای مسیح هم یه لگو بزرگ خریدیم که به پیشنهاد من بود .اما بعد که اومدیم خونه به این نتیجه رسیدم که باید کوچک می‌خریدم .چون با علی دعواشون شد و مسیح به زور لگو کوچک علی را گرفت...
29 تير 1400

کلاس سیاه قلم ساره

ساره جون یه روز بهت گفتم کتابخونه کلاس سیاه قلم گذاشته .خودت خوشت اومد و گفتی که دوست دارم.ثبت نامت کردمت .دو جلسه رفتی .بین کلاس که تعطیل بود چند روز بهت گفتم باید تمرین کنی و چند بار از روی طرح بکشی .ناراحت شدی .انگار مربی هم گفته بود چرا تمرین نکردی و شما گفتی دیگه نمی‌رم کلاس .من ناراحت شدم .به جای کلاس شما، علی را چند جلسه بردم .اون هم برای علی یاد بگیره میشه چند ساعت تنها بود .(علی تا حالا هیچ کلاسی نرفته). 👆این جلسه علی قرار بود «بت من »یاد بگیره .اما بقیه «لو لوخان» را پیشنهاد داده بودن و علی عصبانی بود .اون طرح طبیعت را هم کامل باید می‌کشیدم اما علی فیل را فقط کشیده بود😘 ...
21 تير 1400

ساره و کانال قصه خوانی

ساره جدیدا داره کارای جالبی انجام میده .بدون اینکه من بدونم با گوشی کتاب قصه خونده بود .جالب و تمیز هم کار کرده بود .کانال قصه گویی زده بود .اما نفهمیدم چرا منصرف شد .درست نتوانسته بود پیام بده و فیلم را بفرسته .( یادم باشه تشویقش کنم که ادامه بده ) این صفحه و پیام اول کانالشه .🥰🥰🥰 این یه عکس از خودشه که البته با یه فیلم خیلی جالب گرفته بود . اینها هم عروسکهای نیکان هست که یواشکی من چند تا فیلم هم از اینا گرفته بود و به جای اونها حرف زده بود.❣️❣️ ...
11 خرداد 1400