کوه صفه
پنجشنبه صبح بابا گفت برای دوچرخه سواری هوا سرده .نزدیکی ظهر مامان جون زنگ زد که نذری پخته .تصمیم گرفتیم که برویم کوه صفه .اول نذری را گرفتیم و رفتیم .هوا عالی بود .یه کم باد اومد اما خیلی وقت بود که نرفته بودیم و بچه ها واقعا دلشون تنگ شده بود .مسیح کیف کرده بود و کلا چند وقته گیر داده بریم کوه صفه .
👇اینجا برای پفک که خریدن ذوق کردن .قبل از اینکه برویم بالا .
ساره عزیز فکر میکرد اینجا نمیشه و سخته نماز بخونی .من و حسین با همون یه کم آب چشمه وضو گرفتیم و سنگ برداشتیم و نماز خوندیم .البته ساره هم اومد و به جماعت خوندیم .،😍ساره گفت باورم نمیشه اینجابه این راحتی میشه نماز خواند..👇این عکس مال بعد نمازه.
کلی سرگرم شدن با چشمه آبها .حوض را میبستن و باز میکردن جریان آب را توی حوض ها میدیدن.👇
بعدش تصمیم شد یا کم بریم بالاتر .ساره جون دوست شعر کلاغ را توی برگهای پاییزی بخونه.ناراحت شد که چرا مسیر را عوض کردیم .همون مسیر اومدن برگ داشت🤗من هم همون را که خونده بود فرستادم .فقط صدایش بود و از کوه فیلم گرفته بود .قشنگ بود .( البته عصبانی شد ،اما میدونم که خیالش راحت شد .)
اینم شعر« خبر داغ»👇
ما هر بار که میایم کوه صفه کلی انرژی میگیریم و بهمون خوش میگذره، تصمیم میگیریم تو هفته یه بار بیایم 😂اما دوباره به فراموشی سپرده میشه .
دوستتون دارم بچه های عزیزم .😘😍
بعدش بهونه هایپر استار گرفتید .اما گفتیم یه روز دیگه که خسته نبودید .