علیعلی، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره
مسیحمسیح، تا این لحظه: 5 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره
سارهساره، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره
نی نی وبلاگم.نی نی وبلاگم.، تا این لحظه: 1403 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره
بابا حسینبابا حسین، تا این لحظه: 1402 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره
مامان زهرامامان زهرا، تا این لحظه: 1403 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

روزهای زندگی بچه های من

مامان گاهی عصبانی،،، اکثرا مهربون

عکسهای گوشی و تنبلی نوشتن

بچه های گلم سلام...  مهربون های من نمیدونم چرا دیگه وقت نمیکنم و بیام نی نی وبلاگ براتون بنویسم و عکس بذارم....  خیلی دوست دارم تو دفتر خاطرات هم براتون نامه بنویسم اما تنبلی میکنم...  الان هم تو هتل بوشهر ( 🤭.. یه جا از طرف سر کار بابا گرفتیم. فقط طبقه چهارمه و بدون آسانسور) نشستم و شماها خواب هستید... و من وقت آزاد دارم  کلی عکس داشتم که قرار بود بذارم اینجا اما محبور شدم خالیشون کنم رو لب تاپ بابا...  حالا چند تاش را میذارم؛؛؛؛  قرار بود کتاب و دفتر های سال قبل را بدم بازیافت..... اما بعضی نقاشی ها جالب بودن و نگهشون داشتم... 👇جالبه امسال هم هر چی تکلیف و املا برای علی میگم، مسیح ه...
19 آبان 1401

خاطرات نانوشته

ما مرداد۱۴۰۱ رفتیم یه سفر عالی ....اولش گذری همدان چر خیدیم .گنج نامه رفتیم ..،👎 کنار مهمانسرای دانشگاه بو علی همدان که اتاق  گرفته بودیم یه دریاچه بود ..که با علی جون صبح رفتیم دور زدیم ... صبح روز اول علی و مسیح تو اتاق گیر کردن و در باز نشد ...از داخل قفلش کرده بودن ...بابا برای باز کردن درتلاش کرد و در شکست ....متصدی اونجا مرد خوبی بود و به جای گرفتن هزینه در به بابا گفت خودش درستش کنه .....و این تلاش پدر عزیز  👎 آرامگاه بابا طاهر عریان و شعری مناست اخلاق اون موقع علی جون .....عصبانی بود چون یه اسباب بازی دیده بود و میخاست ... از غار علیصدر هم دیدم کردیم ...واقعا آدم به هنر مندی خدا ایمان میاره 👎...
15 شهريور 1401

کلی عکس ....

😍😍کلی عکس توی گوشیم هست که اینها را قرار بوده سر تاریخ بزارم تو نی نی وبلاگ ... وای فای گوشی،دوربین گوشی. خراب شده و من موندم کلی خاطرات ننوشته . البته خستگی و کارهای خونه هم فرصت این کار را ازم میگیره .تا دو سال پیش هر شب تو دفتر خاطره مینوشتم ..... حالا عکس ها میذارم هر کدوم یه ساز میزنه🤗 . 👇این عکس علی و مسیح هست ..توی مدرسه علی جونم . 👇این عکس بچه های کلاس اول علی جون هست .روزی که عکس گرفتن .البته عکس تکی هم ازشون گرفتن . 👇روزی که من مراقب بودم (دو روز پیش عید فطر بود و رفتیم تیکن مزرعه عمه مریم و رحمت آباد)ظهر که اومدم آقای پدر 😍خمیر درست کرده بود .چند تا نون پخت تو فر و با همون خمیر هم اسنک درست کرد .عا...
10 خرداد 1401

فرم مدرسه

ساره بانو هفته آخر مدرسه ( کلا امسال از ۱۵فروردین تا آخر اردیبهشت رفتید مدرسه)یادت افتاد که فرم مدرسه را بپوشی .اون هم پیشنهاد من بود . روز اول اومدم ازت عکس بگیرم خوشت نیومد .منم تو کوچه ازت گرفتم .فهمیدی ناراحت شدم....فرداش گفتی بیا مدرسه عکس بگیر . منم اومدم با خودت و خودم و دو تا دوستات عکس گرفتیم . باورم نمیشه اینقدر زود بزرگ شدی ❤️. ...
9 خرداد 1401

یه روز تعطیل

قرار شد بریم گردش(۱۴۰۱/۲/۲۲پنجشنبه) ....حسین پیشنهاد رفتن به کوه را دادند و من گفتم بچه ها راه نمیان ..😑 رفتیم سمت استان چهار محال .تالاب گندمان ..کوه کلار ... ساره یه کم غر غر کرد ،مسیح اصلا راه نرفت و روی دوش حسین بود ...علی بساز بود😇 یه کم رفتیم بالا .به چشمه آب که رسیدیم ساره میگفت اینجا که خیلی قشنگه چرا من غر زدم🤭 ناهار را ماکارونی ،کنار آب و لاله های واژگون خوردیم . 👇مسیح عزیزم کنار پدر نماز میخونه . شب را قرار شد ارمند بمونیم ..باز مخالفت ساره و عادت کردن ما .... بهونه داشت که مشق ننوشتم .🤕 رسیدیم و خوشحال بود . فردا صبح هم رفتیم روستای دوپلان .پل معلق ، و طبق قولی که به سار...
9 خرداد 1401