علیعلی، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره
مسیحمسیح، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره
سارهساره، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره
نی نی وبلاگم.نی نی وبلاگم.، تا این لحظه: 1403 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره
بابا حسینبابا حسین، تا این لحظه: 1402 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره
مامان زهرامامان زهرا، تا این لحظه: 1403 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

روزهای زندگی بچه های من

مامان گاهی عصبانی،،، اکثرا مهربون

تولد 6سالگی علی جون ❣️

1400/4/29 7:44
نویسنده : مادر خانه دار
186 بازدید
اشتراک گذاری

دو هفته قبل تولد علی جون، عمه مریم یه کارت هدیه 200تومنی بهش داد😧از اون روز مدام میپرسید کی تولدمه .میخام با پول کارت خودم لگو بخرم .چهارشنبه 23تیر رفتیم اسباب بازی فروشی .سه تا مغازه رفتیم و فقط و فقط لگو دیدیم .بالاخره دو تا آدم لگویی خرید .البته من دوست داشتم یه مدلی برداره که بشه باهاش چیزای مختلف ساخت اما فعلا به شخصیت‌ها علاقه پیدا کردن .❣️ساره هم دوباره ه یه لگو فانتزی برداشت که قیمتش از هدیه علی بیشتر بود (۱۶۰هزار تومن_اما هر دو تا آدم علی ۵۰ تومن شد )برای مسیح هم یه لگو بزرگ خریدیم که به پیشنهاد من بود .اما بعد که اومدیم خونه به این نتیجه رسیدم که باید کوچک می‌خریدم .چون با علی دعواشون شد و مسیح به زور لگو کوچک علی را گرفت😔😔😔

،👆لگو علی و مسیح .تو خیابون اردیبهشت .،🌳مسیح اینجا گریه کرد برای اسباب بازی گروه شب نقاب (از شما یاد گرفته )

🖕الگوهای ساره جون ❣️ خودشون عکس گرفته بودن و فرستاده بودن واتساپ برای عمو و عمه ها ( گروه فامیل دور )

👆الگوهای علی جون .که البته مسیح به زور ازش میگیره .

علی مدام میگه من دوست دارم تمام الگوها را بخرم .

روز جمعه ۱۴۰۰/۴/۲۵

تولد علی جون بود .از ذوقش ساعت ۶ صبح بیدار شد .بدون وضو نماز خوند😘ودیگه نخوابید.من و علی رفتیم نون خریدیم و بعد ماشین را گاز زدیم و نون بربری هم برای صبحانه پادشاهی خریدیم(از وقتی اومدیم تو این خونه روزهای تعطیل ،بیشتر پنجشنبه ها میریم نون بربری می‌خریم و چایی شیرین و هر چی که داریم را می‌آوریم سر سفره .به افتخار حضور پدر عزیز ❣️❣️)وقتی برگشتیم هنوز بابا و مسیح و ساره خواب بودن .ما دو تا رفتیم دوچرخه سواری.علی دوست داشت .ناهار هم ماکارونی سفارش دادن.درست کردم .

  خودش گفته بود برا تولدم فقط عرفان بیاد خونمون .( چون آقاجون حالش خوب نبود روی اومدن اونها حساب نکردیم .)

من هم برایش گفتم کیک خامه ای درست نمیکنم.و اون هم قبول کرد.آبجی ساره رفت برایت بادکنک خرید .ساعت ۵ بیدارت کردیم رفتی دنبال عرفان .من هم آش رشته پختم و مادر و خاله سمیه و زندایی را دعوت کردم .فقط نگفتم تولدته .

خوشحال بودی❣️❣️

کیک را گفتی با قلب صورتی رویش بنویس« علی جون تولدت مبارک»

 البته مسیح شمع را فوت میکرد و شما یه کم عصبی شدی .

این تزیین تولد بود با بادکنک های رنگی ♥️ اما بادکنک ها را برای بازی جدا کردید .

چند بار گفتی چرا به عرفان نگفتی تولدمه .دوست داشتم برایم کادو بیاره .بهت گفتم خودم برایت دوباره میخرم .

مامان جون برایت هدیه داده بود و میگفتی مامان جون که دعوت نبود هدیه داده بود ( منظورت به عرفان بود.)مادر هم بهت پول داد .

👆این هدیه مامان جون فاطمه بود .عمه زهره و عمه زینب هم بعد هدیه داده بودن بابا آورده بود ( چون این هفته ما خونه آقا جون نرفتیم و فقط باباجون رفتن بهشون سر زدن)

👆هدیه عمه زینب .( با آبجی برای لگوها کشتی  درست کردید ❣️)

👆این تیشرت هم هدیه عمه زهره بود

.دو روز بعدش هم رفتیم واکسن ۶ سالگی زدیم .میترسیدی.اما گریه نکردی .

هدیه واکسن زدنت(۱۴۰۰/۴/۲۸)هم بردمت سر کار بابا.

👆ناهار بردیم سر کار بابا .

دوستتون دارم عزیزان دلم ❣️❣️❣️

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)