کاردستی
ساره عزیزم و علی عزیزم 💐داشتم کاغذ های باطله را مرتب می کردم یه تکه کاغذ صورتی بود ساره اومد اون را برداشت و گفت این مال من باشه ؟رفت سر کلاس مجازیش(اون یکی اتاق😉)و چند دقیقه بعد برام یه کارت درست کرده بود .علی هم گفت من هم میخام کاردستی درست کنم .نتیجه اش شد اینها .و این قصه تا ظهر ادامه داشت .من هم برای اونها کارت درست کردم .شما برای بابا کارت درست کردید
بابا بعد اینکه از سرکار اومد و شما کارت ها را بهش دادید گذاشتشون لای ی قرآنش .من بالای اینه براشون جا پیدا کردم .اما علی تا دو سه روز کارت را برمی داشت و مدام به من می گفت برام بخونش (علی عزیزم دوستت دارم یه عالمه.خوشحالم که خدا تو را به ما داده.)انگار بهش احساس ارامش میداد .گاهی کارت را بوس میکرد .یه بار هم به من گفت کارت من را دوست داری؟گفتم آره .پرسید پس چرا اصلا برش نمی داری و بخونیش ؟گفتم من حفظش کردم و ابجی ساره از این کار شما عصبانی میشد و بهت میگفت که تو هم حفظ کن که مامان چی نوشته .