علیعلی، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره
مسیحمسیح، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره
سارهساره، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره
نی نی وبلاگم.نی نی وبلاگم.، تا این لحظه: 1403 سال و 6 ماه سن داره
بابا حسینبابا حسین، تا این لحظه: 1402 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره
مامان زهرامامان زهرا، تا این لحظه: 1403 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

روزهای زندگی بچه های من

مامان گاهی عصبانی،،، اکثرا مهربون

بوشهر یهویی

1402/9/16 7:51
نویسنده : مادر خانه دار
168 بازدید
اشتراک گذاری

سلام .

اصفهان هوا فوق العاده کثیف بود...از اول هفته تعطیل بود ...

اما هر روز را شب قبل اعلام میکردن .با اینکه با چشم عادی آلودگی پیدا بود .😔

بالاخره سه شنبه و چهارشنبه را با هم اعلام کردند و من و بابا صبح سه شنبه  ساعت ۷صبح تصمیم گرفتیم راهی سفر شویم...شمال هتل  خالی بود و جنوب نه ....

تصمیم شد جنوب و چادر خوابی .‌‌‌‌‌...

غر غر شماها(علی و ساره)برای کلاس آنلاین بود ..به جان خریدم غرغر ها را 😍(خاطره سفر برام مهمتر بود ..البته درس هم جای خود )

👇جوابیه معلم ها ...علی تو راه آنلاین بود .😪

راهی شدیم .

👇ناهار روز اول .اطراف یاسوج .هوا قابل مقایسه با اصفهان نبود ...

👇عشق فلافل سلف سرویس بوشهر (شب اول بوشهر)

👇چادر زدن .کنار دریا (پارسال که هتل داشتیم گفتیم یه بار تو این آلاچیق ها چادر بزنیم ...خدا صدامون را شنید )

👇ساره عزیزم در حال انجام تکالیف دیروز (استرس داشتن خوب نیست ...البته دوست داری منظم و مرتب باشی اما آرزو کردم در همه امور اینجوری باشی🤗

ناهار روز اول  را یه ماهی عالی خریدیم و رفتیم ساحل ریشهر ...

برای آب بازی و شنا کردن عالیه ...اما بابای عزیز امروز برامون ماهی درست کرد و نرسید بیاد آب بازی ...و گوشی هم نبود که عکس بگیریم ...تا مغرب اونجا بودیم .

این سفر قرار نبود بریم گناوه(واقعا ما چیزی نمیخریم آخه😆اما ساره گفت اونجا چیز هایی انیمه ای داره ...بابا به خاطر ساره رفت گناوه و شب دوم را ساحل گناوه چادر زدیم. .👇..صبح تاب بازی در ساحل(بالاخره من(مامان زهرا) هم تو یه عکس هستم😍

البته عکس های قشنگتری گرفتم اما صورت توشون واضح هست(با توجه به احترام به حریم شخصی شماها و اینکه بعد نگید دوست نداشتیم عکس بذاری جوری عکس میذارم که صورت کمتر پیدا باشه🤭

👇عاشق  حس و حال تو این عکس هستم و دعا میکنم بچه هایم همیشه رفیق هم باشند❣️

بعد رفتیم بازار گناوه .چیزی نخریدیم اما رفتار های علی عصبانیم کرد . می‌گفت موبایل یا تبلت میخام ....و شما یرام چیزی نخریدید ..دمپایی،چتر...

فقط مسیح این اسباب بازی را خرید .👇

 اعصابمون اجازه نداد بیشتر بمونیم و با تخم مرغ و گوجه خوردن تو پارک اوضاع یه کم آرومتر شد ...

شب راهی دلوار شدیم ...

👇بالاخره دلوار  لباس انیمه ای را یافتیم و خریدیم برای ساره...مبارکت باشه ...

.

..بازار کمی چرخیدیم .و به قول علی کلی چیز برا ساره فقط خریدیم (یعنی یه لباس و یه مایو شنا 😊

پارک ساحلی دلوار خوابیدیم.

صبح آقای مسیح گل..کلی وقتمون را یرای تمیز کاری ماشین گرفت با کارهاش😪

صبحانه را در ساحل خوردیم...

ساره با سایه اش عکس گرفت

و راهی شدیم برای اصفهان ....با اینکه ساحل دلوار واقعا قشنگ بود و دوست داشتم بمونم ..

و فردای رسیدن فهمیدیم میله های چادر را کلا جا گذاشتیم .. (جنسشون خوب بود ،گرون بودن و به سختی پیدا میشه مثلشون.)

اما خدا را شکر نقص یه مال خورده(طبق آیه قرآن)و خودمون یه سلامت برگشتیم .

 

پسندها (1)

نظرات (0)