بوشهر یهویی
سلام .
اصفهان هوا فوق العاده کثیف بود...از اول هفته تعطیل بود ...
اما هر روز را شب قبل اعلام میکردن .با اینکه با چشم عادی آلودگی پیدا بود .😔
بالاخره سه شنبه و چهارشنبه را با هم اعلام کردند و من و بابا صبح سه شنبه ساعت ۷صبح تصمیم گرفتیم راهی سفر شویم...شمال هتل خالی بود و جنوب نه ....
تصمیم شد جنوب و چادر خوابی ....
غر غر شماها(علی و ساره)برای کلاس آنلاین بود ..به جان خریدم غرغر ها را 😍(خاطره سفر برام مهمتر بود ..البته درس هم جای خود )
👇جوابیه معلم ها ...علی تو راه آنلاین بود .😪
راهی شدیم .
👇ناهار روز اول .اطراف یاسوج .هوا قابل مقایسه با اصفهان نبود ...
👇عشق فلافل سلف سرویس بوشهر (شب اول بوشهر)
👇چادر زدن .کنار دریا (پارسال که هتل داشتیم گفتیم یه بار تو این آلاچیق ها چادر بزنیم ...خدا صدامون را شنید )
👇ساره عزیزم در حال انجام تکالیف دیروز (استرس داشتن خوب نیست ...البته دوست داری منظم و مرتب باشی اما آرزو کردم در همه امور اینجوری باشی🤗
ناهار روز اول را یه ماهی عالی خریدیم و رفتیم ساحل ریشهر ...
برای آب بازی و شنا کردن عالیه ...اما بابای عزیز امروز برامون ماهی درست کرد و نرسید بیاد آب بازی ...و گوشی هم نبود که عکس بگیریم ...تا مغرب اونجا بودیم .
این سفر قرار نبود بریم گناوه(واقعا ما چیزی نمیخریم آخه😆اما ساره گفت اونجا چیز هایی انیمه ای داره ...بابا به خاطر ساره رفت گناوه و شب دوم را ساحل گناوه چادر زدیم. .👇..صبح تاب بازی در ساحل(بالاخره من(مامان زهرا) هم تو یه عکس هستم😍
البته عکس های قشنگتری گرفتم اما صورت توشون واضح هست(با توجه به احترام به حریم شخصی شماها و اینکه بعد نگید دوست نداشتیم عکس بذاری جوری عکس میذارم که صورت کمتر پیدا باشه🤭
👇عاشق حس و حال تو این عکس هستم و دعا میکنم بچه هایم همیشه رفیق هم باشند❣️
بعد رفتیم بازار گناوه .چیزی نخریدیم اما رفتار های علی عصبانیم کرد . میگفت موبایل یا تبلت میخام ....و شما یرام چیزی نخریدید ..دمپایی،چتر...
فقط مسیح این اسباب بازی را خرید .👇
اعصابمون اجازه نداد بیشتر بمونیم و با تخم مرغ و گوجه خوردن تو پارک اوضاع یه کم آرومتر شد ...
شب راهی دلوار شدیم ...
👇بالاخره دلوار لباس انیمه ای را یافتیم و خریدیم برای ساره...مبارکت باشه ...
.
..بازار کمی چرخیدیم .و به قول علی کلی چیز برا ساره فقط خریدیم (یعنی یه لباس و یه مایو شنا 😊
پارک ساحلی دلوار خوابیدیم.
صبح آقای مسیح گل..کلی وقتمون را یرای تمیز کاری ماشین گرفت با کارهاش😪
صبحانه را در ساحل خوردیم...
ساره با سایه اش عکس گرفت
و راهی شدیم برای اصفهان ....با اینکه ساحل دلوار واقعا قشنگ بود و دوست داشتم بمونم ..
و فردای رسیدن فهمیدیم میله های چادر را کلا جا گذاشتیم .. (جنسشون خوب بود ،گرون بودن و به سختی پیدا میشه مثلشون.)
اما خدا را شکر نقص یه مال خورده(طبق آیه قرآن)و خودمون یه سلامت برگشتیم .