پیاده روی کربلا۱۴۰۲
سلام بچه های قهرمان....ساره ،علی و مسیح (این متن را دارم از خاک عراق براتون میذارم ،تو راه برگشت به مرز خسروی هستیم و بابا میخاد که اینترنت تموم بشه و من یادم اومد که خیلی وقته ویزی براتون ننوشتم 😍)
امسال هم تصمیم گرفتیم که برای پیاده روی اربعین راهی بشیم و اصراری نداشتیم که شما بیاید(البته هزار بار گفتم دوست دارم با هم باشیم😊)...
سختیهایش را به جون خریدم ..؟(بماند که گاهی در راه عصبی شدم)
اول سفر خاله سمیه و آقا داوود و سمیرا و زندایی مینا باهامون بودند .
گاری که خاله آورده بود هم بد نبود گاهی علی هم سوار میشد ...
اما خیلی حوصله پیاده روی نداشتن و با ماشین رفتن...و غر غر ها کم کم زیاد شد ..که چرا ما با ماشین نرفتیم؟؟؟؟
امسال از طریق العلما اومدیم..خلوتتر و خنک تر بود ...استرس گم شدن بچه ها را نداشتیم ....
ما هم خسته می شدیم و هوای گرم را دوست نداشتیم. ...اما ساره میگفت شما متوجه نمیشید...
بالاخره رسیدیم کربلا ..
امیدوارم اثر تربیتی عکس نداشته باشه.