شهر بازی قهرمانان مشهد
امروز مادر و مامان جون با هم رفتن حرم .آقاجون موند هتل و ما با هم رفتیم شهر بازی ..ساره جون اصرار بر سوار شدن تله کابین داشت ..(تبلیغش تو کل شهر بود..)من و ساره ترن هوایی را سوار شدیم اما بابا و پسرا نبودن که ازمون عکس بگیرن 😉هیجان داشت اما کم بود و گرون .(هر نفر ۷۰....کلا دو یا سه دقیقه بود )
بعد علی ماشین برقی سوار شد با من و مسیح با بابا(من فقط نشستم و علی رانندگی کرد .😍)
بعد مسیح ماشین سوار شد .انگار یه کم ترسیده بود .
و با خریدن پفیلا سسی ناراحتی پیش اومد .چون مسیح به هیچکس نداد .
و علی جون هم بازی را که اصفهان دوست داشت بازی کرد...و چون زمانش ۱۰دقیقه بود همه ما یه کم فیض بردیم و آخر کار با عصبانیت علی از باخت تمام شد ...کمی پفیلا یواشکی مسیح برداشته بودم که علی خورد و اصلا به ساره نداد .😔
اومدیم هتل و ساره جون ناراحت و عصبانی بود دلیلش این بود که اونجا توی فضای شهر بازی دوست داشته از اونجا چیپس بخره....😪اما من پی به اهمیتش نبرده بودم و نخریده بودم ...
بهش گفتم بیا شام بخور ..گفت«زیاد پفیلا خوردم و سیرم...»و با گریه گفت ..چیپس و تاب زنجیری .
من فکر نکردم واقعا تاب زنجیری را دوست داره سوار بشه .و درست به من نگفت ..
کلی ازش معذرت خواهی کردم
و البته که دیروز با علی پاستیل خریدن و در نبود مسیح زدند بر بدن ...