علیعلی، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره
مسیحمسیح، تا این لحظه: 5 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره
سارهساره، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره
نی نی وبلاگم.نی نی وبلاگم.، تا این لحظه: 1403 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره
بابا حسینبابا حسین، تا این لحظه: 1402 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره
مامان زهرامامان زهرا، تا این لحظه: 1403 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

روزهای زندگی بچه های من

مامان گاهی عصبانی،،، اکثرا مهربون

شهر بازی قهرمانان مشهد

1402/3/29 23:56
نویسنده : مادر خانه دار
94 بازدید
اشتراک گذاری

امروز مادر و مامان جون با هم رفتن حرم .آقاجون موند هتل و ما با هم رفتیم شهر بازی ..ساره جون اصرار بر سوار شدن تله کابین داشت ..(تبلیغش تو کل شهر بود..)من و ساره ترن هوایی را سوار شدیم اما بابا و پسرا نبودن که ازمون عکس بگیرن 😉هیجان داشت اما کم بود و گرون .(هر نفر ۷۰....کلا دو یا سه دقیقه بود )

بعد علی ماشین برقی سوار شد با من و مسیح با بابا(من فقط نشستم و علی رانندگی کرد .😍)

بعد مسیح ماشین سوار شد .انگار یه کم ترسیده بود .

و با خریدن پفیلا سسی ناراحتی پیش اومد .چون مسیح به هیچکس نداد .

و علی جون هم بازی را که اصفهان دوست داشت بازی کرد...و چون زمانش ۱۰دقیقه بود همه ما یه کم فیض بردیم و آخر کار با عصبانیت علی از باخت تمام شد ...کمی پفیلا یواشکی مسیح برداشته بودم که علی خورد و اصلا به ساره نداد .😔

اومدیم هتل و ساره جون ناراحت و عصبانی بود دلیلش این بود که اونجا توی فضای شهر بازی دوست داشته از اونجا چیپس بخره....😪اما من پی به اهمیتش نبرده بودم و نخریده بودم ...

بهش گفتم بیا شام بخور ..گفت«زیاد پفیلا خوردم و سیرم...»و با گریه گفت ..چیپس و تاب زنجیری .

من فکر نکردم واقعا تاب زنجیری را دوست داره سوار بشه .و درست به من نگفت ..

کلی ازش معذرت خواهی کردم

و البته که دیروز با علی پاستیل خریدن و در نبود مسیح زدند بر بدن ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)