کیف و کتاب مدرسه 🦸🏼♀️
🍁ساره عزیزم صبح چهارشنبه ۳۱ شهریور قرار بود کتابهایش را از مدرسه تحویل بگیره .من زانوی پای چپم درد گرفت و صبح با بابا رفتیم دنبال عکس گرفتن و دکتر .
بعد که اومدیم ساره گفت که تنها نمیره مدرسه.با بابا رفت .البته چند تا از همکلاسیهای پارسالش را دیده بود اما زیاد تحویلشون نگرفته بود😉میگفت دستم را زیر چادرم قایم کردم که کسی نبینه .بعد که اومدن علی برای کتابهای ساره ذوق میکرد .
عصر علی توی مدرسه جلسه داشت و بابا رفت .کتابهای علی را هم داده بودن .فکر میکردم علی ذوق نداره برای مدرسه اما با دیدن کتاب ها کلی ذوق کرد و یکی یکی ورقشون میزد .برای علوم ذوق میکرد .
میگفت من نه کتابهایم را جلد میکنم و نه توی اونها چیزی مینویسم.میخام نو نو باشن😍فرداش خونه مادر بودیم .با بابا بردیمش برایش کیف مدرسه بخریم .اما دلش از قبل کیف مثل عرفان😉میخواست و خرید .من هم گفتم این هدیه کلاس اولیت باشه.کلی ذوق این کیف را داشت .تولد نیکان اصلا از خودش جداش نکرد و مدام به من اظهار لطف و تشکر میکرد .به شوخی بهش گفتم اگه مدرسه ها باز شد مداد و پاک کن را تو کیف بذار و کتابها را تو پلاستیک و برو مدرسه .مثل همیشه نگام و کرد و گفت : مسخره .
پسر خوب و مهربانم امیدوارم همیشه خوشحال و شاد باشی .
راستی گوشه کیف خورد به خامه های کیک و عصبانی شدی که باید مثل اولش بشه .من شستمش و مثل اولش شد .
دلیلی هم برای عصبانی شدن نبود 🤭
🤭ببخشید علی جون این عکس را جوری استیکر گذاشتم رو صورتت که خودم هم دوست ندارم.و خنده ام میگیره .
اما پیش خودم گفتم شاید حریم خصوصی شما باشه و بعد بگید دوست نداشتیم عکس بذاری.😘