ذوق بچه داشتن
عصر سه شنبه من و حسین رفتیم بیرون برای مصاحبه من عکس ۳×۴چاپ کنیم .؟
به بچه ها اصرار کردیم که بیان بریم پارک ،گفتن نمیام .حتی وعده خرید بستنی هم مسیح را راضی نکرد که بیاد .
چون سرش بند بود به بازی لگویی با علی (از ظهر که علی میاد حرف میزنند باهم،دعوا میکنند ،و دوباره بازی.....و ساره تنها ...و من غمزده که چرا ساره خواهر نداره که باهاش حرف بزنه😔)
بابا بیرون که بودیم گفت چه عجب بچه ها اصلا زنگ نزدن .... حدود دو ساعت بعد اومدیم خونه یادمون اومد که تلفن خونه قطع بوده 😀
اما ساره عزیزم وقتی اومدیم غافلگیرم کرد با پختن کیک،باسلوق و شربت .😍
علی عزیزم خونه را مرتب کرده بود🤩و اینکه داشت برای مسیح کتاب میخواند ..
و مسیح هم نی های شربت ها را گذاشته بود .😘
و من و بابا هم فلافل خریده بودیم براشون😊
میز ساره جونم که آماده کرد بود 👇
👇پشت صحنه .(اما دیگه دعواش نکردم ..)
👇آرامش لحظه ای(کتاب خواندن علی...قبل و بعد کیک خوردن)
👇شام فلافل
خدایا ازت ممنونم بابت همه لحظه های خ زندگیم .وجود همسر و بچه های خوبم ..