علیعلی، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره
مسیحمسیح، تا این لحظه: 5 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره
سارهساره، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره
نی نی وبلاگم.نی نی وبلاگم.، تا این لحظه: 1403 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره
بابا حسینبابا حسین، تا این لحظه: 1402 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره
مامان زهرامامان زهرا، تا این لحظه: 1403 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

روزهای زندگی بچه های من

مامان گاهی عصبانی،،، اکثرا مهربون

سر کار بابا

1399/9/10 7:31
نویسنده : مادر خانه دار
180 بازدید
اشتراک گذاری

 (99/9/4 سه شنبه )با اینکه قرار بود باباجان دو هفته تو خونه باشن به خاطر کرونا اما دیروز و امروز رفتن سر کار .امروز را با دوچرخه رفتن .ساره عزیزهم از صب گفت میخام روزه بگیرم .(بدون سحری)من ناهار را آماده کردم و به بابا گفتم میایم سر کارت .بابایی گفت هوا خیلی سرده اما علی و ساره گفتن که بریم و ساره گفت من روزه ام را خوردم 😍پس باید بریم .با ماشین ناهار را بردیم سر کار بابا .چند تا عکس گرفتیم تا بابا برای ناهار اومد و هوا واقعا سرد بود و داداش مسیح هیچ صدایی نمی کرد .انگار سردی هوا شوک بهش وارد کرده بود و شاید هم داشت فکر می کرد مامان من عقلش طوری شده که تو سرما اومده ناهار بیرون بخوره 😜اما من بعدش از دروازه شیراز تا برازنده را با دوچرخه اومدم .کیف کردم .

تماشای اردکای زیباو یادآوری خاطرات (وقتی دانشگاه زندگی می کردیم و ساره پیش دبستانی بود گاهی ناهار بابا را که می آوردیم و خودمون هم اینجا پیش اردکا ناهار می خوردیم .

علی میگه چشمای این گربه سبزه .میگم چشمای منم سبزه .با جدیت میگه "نه مامان چشمای تو سبز کهنه اس"فکر کنم منظورش کم رنگ بود .

وقتی موقع گرفتن عکس گربه میاد و یهو بر میگردین .

 یه عکس آتلیه ای نذاشتین بگیرم ازتون .علی زیاد ادا در اورد و مسیح هم از سرما انگار لبخند رو صورتش گم شده بود .

دوچرخه سواری من مامان و اینکه هنوز چیزای زیادی برای خوشحال بودن هست .😍

پسندها (1)

نظرات (0)