یه عصر(99/9/2)
اولش علی کاردستی قبلیش را برداشت واون را پر از نوشته علی کرد .و بعد گفت میخام یه کاردستی جدید درست
کنم.مخلصتم پسر گلم .
داداش مسیح هم باهاش کاردستی درست کرد.(بعد دیدم خود مسیح خرابش کرده بود.)
بعد علی شروع کرد که عدد های انگلیسی را تمرین کنه چون ابجی داشت با کامپیوتر مشق مینوشت اجازه ندادکه عدد ها را از اونجا بنویسه .علی هم از روی ساعت دیواری نوشت.😘😘
.آبجی هم داشت مشق مینوشت و چون نماز خونده بود روسری اش را هنوز پوشیده .❤️❤️الهی دورت بگردم .میدونی که خوشحالم به خاطر وجودت
بعد دادش مسیح هم نقاشی کشید .الهی قربون اون دستای کوچولوت بشه مادر .
من عاشق 😍😍وقتهایی هستم که شما دو تا با هم به جای گریه و گاز گرفتن با هم سرگرم هستید💞
بعد یه دفتر جدا برا خودش گرفت و خط خطی کرد⭐️
بابا جان هم خونه بود .ساره خیلی اون شب تکالیفش را طول داد .تا ساعت 11:30 نیمه شب دستش بند بود .چون تمام سوال ها را خودش نوشت .قبلا گاهی من مینوشتم و گاهی هم بابا پرینت می گرفت براش .اما امروز بابا سر کار نبود .
چقدر خوبه که ما تلویزیون نداریم (3 ماه هست که اومدیم تو این خونه و کارت تلویزیون که روی کامپیوتر نصب بود خراب شده .و شماها با هم حرف میزنید و بازی می کنید .)