علیعلی، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره
مسیحمسیح، تا این لحظه: 5 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره
سارهساره، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره
نی نی وبلاگم.نی نی وبلاگم.، تا این لحظه: 1403 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره
بابا حسینبابا حسین، تا این لحظه: 1402 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره
مامان زهرامامان زهرا، تا این لحظه: 1403 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

روزهای زندگی بچه های من

مامان گاهی عصبانی،،، اکثرا مهربون

کارهای مدرسه مجازی(کرونا)

ساره عزیز و مهربان نمیدونم تربیت من اشکال داره یا مشکل چیز دیگه ای هست.گاهی برای انجام کاردستی و یا کشیدن نقاشی و یا حتی تکلیف ها گریه میکنی و مدام از کلمه نمیتونم٬ من خنگم استفاده میکنی.حتی داداش علی هم از شما یاد گرفته و گاهی میگه من خنگ و خلم😁اما نقاشی هایی که کشیدی را ببین👎 این نقاشی مال روز(99/7/7دوشنبه)است .با دایره باید این شکل ها را می کشیدی.              این ماهی را با شکل دست کشیدی برای زنگ هنر (99/7/14).همون موقع داداش علی هم با کمک من اون شکل ها را کشید .                                      ...
2 آذر 1399

کتاب خوندن

مسیح عزیزم ،علاقه به این کتاب داری.مدام از کتابخونه برش میداری ٬ ورق میزنی و جالب اینکه پارش نمیکنی😆😪اصلا هم عکس رنگی نداره.اما نمیدونم چرا به قول داداش علی شده کتاب مورد علاقه ات.با یه جدیت هم بهش نگاه می کنی و ورقش می زنی که انگار سالهاست با کتاب آشنایی . ...
2 آذر 1399

خرس

❤️علی عزیزم .این کاردستی شماست در اسفند 1398 یعنی وقتی 4 سال و 8 ماهه بودی .(خرس)این را توی دفتر خاطرات  چسبوندم وحالا (آبان 99 یعنی 8 ماه بزرگتر )که خرس رانشونت دادم گفتی "چی چی برا خرسم دست و پا گذاشتم" و خندیدی .عاشق عاقل شدن هاتون هستم . ❤️ ...
28 آبان 1399

خط مورسی

ساره عزیزم خط مورسی را از عسل دوستت یاد  گرفتی .(چند روز از پشت تلفن بهت می گفت و تو نوشتی )و این را به خط مورسی برای من نوشتی و بعد هم به فراموشی سپردیش.تاریخ این نوشته99/6/15 است یعنی دو هفته بعد از اینکه اومدیم تو خونه جدید . ...
28 آبان 1399

دفتر مشق

ساره جونم سلام .ماجرا از اونجا شروع شد که یه بار دفتر مشق سمیرا دختر خاله (کلاس اولی)را دیده بودی .بهم گفتی مامان دفتر سمیرا پر از نقاشیه و قشنگه .خودم هم دیدم خاله باحوصله براش تزیین کرده بود و گفت که معلمشون گفته نقاشی بکشین .به خاله سمیه گفتی "من که مامان نداشتم وقتی کلاس اول بودم .اون همش سرش به مسیح گرم بود .." البته من یه کم ناراحت شدم از این حرفت اما خوب شما حرف خودم را کپی کردی چون بهت گفتم شما وقتی کلاس اول بودی من مسیح را به دنیا اوردم .البته مهر تا آذر که مسیح به دنیا اومد فاصله اش زیاد بود .برات توضیح دادم که معلم شما به ما نگفته بود و حتی یکی از مامانها هم این کار را نمی کرد چون اگر حداقل یکی از مامان های کلاس اول ای...
28 آبان 1399

سرگرمی

ساره و علی عزیزم .وجود کرونا باعث شده شما دو تا به هم زیاد وابسته بشید و من عاشق لحظاتی هستم که با هم حرف میزنید (چون گاهی هم بحث دارید ).از صب تا ظهر که سرتون به کلاس مجازی گرمه و اینکه علی را راضی کنیم که نرو تو اتاق ساره صدا برا خانمشون ضبط می کنه ،داره امتحان میده،ساره املا داره(موقع املا نوشتن به قول خودت استرس داری😱😱😖)و بعد هم فرستادن عکس املا و گاهی روزها ارسال با مشکل مواجه شد .دوباره تلاش کنید . سر و صدای ساره و گاهی عصبانی شدن های من . 😔 اما بعد از ظهر کلی از وقتتون را به لگو بازی اختصاص میدید .اوایل علی عاشق این بود که با لگوها یه چیز جدید درست کنه و شما ساره جون نمی تونستی چیزی بسازی و این برایت سوال بود که چرا علی که کوچکت...
28 آبان 1399

خانه جدید.

خاطره نویسی ساره جونم .امیدوارم هر روز بهت خوش بگذره .(با وجود داد وبیداد های مامان 🤗🤗) این کاردستی را یه روز (99/6/18)علی و ساره یواشکی برای من درست کردن .ممنون عزیزای دلم .خیلی قشنگه 😍😍 ...
27 آبان 1399