برف اصفهان
ـ
بالاخره اصفهان برف اومد....
علی جون میگه من امروز(۱۴٠۱/۱٠/۲٠برف اومدن ) را و دیروز را (کار خصوصی معلم) تو ذهنم نگه میدارم.دیروز معلم علی وقتی که عکسای شب یلدا را بهش داده چند تا مامان تو کلاس بوده که به علی گفته بیا بیرون باهات کار خصوصی دارم.. پول عکس را بهش داده و گفته عکس جایزه ات باشه... علی هم خوشحاله... پول را برداشت برا خودش.. 🤗
فرداش یعنی سه شنبه صبح برف اومده بود... البته قطع شد..
👇این برف مال ۶صبح هست که بابا را رسوندم مترو.
نزدیکای ظهر دوباره برف تندی شروع به باریدن گرفت... من پیشنهاد بیرون رفتن دادم... مسیح لجبازی کرد و با دمپایی اومد...
منم براش کفش بر نداشتم چون فکر کردم فقط میریم تو کوچه... اما تا پارک رفتیم و برگشتم دوباره لباس وکفش و جوراب براش بردم. چایی و بیسکوییت و.... ماشین😅
یه خانمه آدم برفی درست کرده بود و عکاسی آزاد.. 👇
بعد از اومدن علی از مدرسه، با بابا رفتیم پل بزرگمهر و برف بازی کردیم... البته دستکش نبردیم و سریع یخ کردیم.
فرداش یعنی چهارشنبه هم برف اومده بود و مدرسه تعطیل بود.... به خاطر مصرف بهینه انرژی.. 🙄بابا هم تعطیل بود..
صبح شما سه نفر(ساره، علی، مسیح) رفتید تو کوچه یه کم برف بازی کردید..(یادم نبود بیام عکس بگیرم از ساره و برف)
کادو روز مادر هم گرفتم... 😍علی کاغذ دفترش را جدا کرد برام... چون من این جنس کاغذ را دوست دارم... مسیح هم تقلید کرد ازش...(سپاس به خاطر وجود مبارک همه شما)
. عصر هم رفتیم میدان شاه(نقش جهان)...با مادر..
اونجا هم یادم رفت عکس بگیرم .. فقط چون معلم علی گفته بود با علی یه عکس بفرستیم ما دو تا عکس گرفتیم.
👇این عکس را قیچی کردم که صورتم پیدا نباشه 😔
چون یادم رفته بود عکس بگیرم از برف بازی تو میدون، زد به سرم از خرید هامون عکس گرفتم🤩زبادی خوشحالم...
سفره قلمکار، جوراب برای مسیح، مهره های رنگی برای ساره جون که دستبند درست کنه، دارچین، لیمو عمانی تمیز و بدون پوست، لیمو اسلایسی، عناب، بادوم زمینی روکش دار، و یه مدل چیپس ناسالم (چون روز مادر و زن هست من اجازه دادم زیاد بخرید) یه بسته هم پفک هندی...... حوله دستی.
👇این ها را هم علی با کارت خودش خرید..(۱۵٠٠تومن). نمدونم چی هستن... فکر کنم پایه گردنبند باشن... از همون مغازه که ساره مهره خرید...
برای مادر هم انجیر و عناب هدیه خریدم و ساره گفت آخه کسی انجیر برا روز مادر هدیه میده. ـ
👇و چیزی من را یاد بچه گی خودم و آقاجون خدا بیامرز انداخت.. انجیر تو نخ.....(یادم رفت بذارمش تو سفره و با بقیه چیزا عکس بگیرم...)
برای نماز مفرب دلم میخواست بریم مسجد شاه... ساره جون گفتن سرده بریم خونه..