علیعلی، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره
مسیحمسیح، تا این لحظه: 5 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره
سارهساره، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره
نی نی وبلاگم.نی نی وبلاگم.، تا این لحظه: 1403 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره
بابا حسینبابا حسین، تا این لحظه: 1402 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره
مامان زهرامامان زهرا، تا این لحظه: 1403 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

روزهای زندگی بچه های من

مامان گاهی عصبانی،،، اکثرا مهربون

خاطرات نانوشته

ما مرداد۱۴۰۱ رفتیم یه سفر عالی ....اولش گذری همدان چر خیدیم .گنج نامه رفتیم ..،👎 کنار مهمانسرای دانشگاه بو علی همدان که اتاق  گرفته بودیم یه دریاچه بود ..که با علی جون صبح رفتیم دور زدیم ... صبح روز اول علی و مسیح تو اتاق گیر کردن و در باز نشد ...از داخل قفلش کرده بودن ...بابا برای باز کردن درتلاش کرد و در شکست ....متصدی اونجا مرد خوبی بود و به جای گرفتن هزینه در به بابا گفت خودش درستش کنه .....و این تلاش پدر عزیز  👎 آرامگاه بابا طاهر عریان و شعری مناست اخلاق اون موقع علی جون .....عصبانی بود چون یه اسباب بازی دیده بود و میخاست ... از غار علیصدر هم دیدم کردیم ...واقعا آدم به هنر مندی خدا ایمان میاره 👎...
15 شهريور 1401

کلی عکس ....

😍😍کلی عکس توی گوشیم هست که اینها را قرار بوده سر تاریخ بزارم تو نی نی وبلاگ ... وای فای گوشی،دوربین گوشی. خراب شده و من موندم کلی خاطرات ننوشته . البته خستگی و کارهای خونه هم فرصت این کار را ازم میگیره .تا دو سال پیش هر شب تو دفتر خاطره مینوشتم ..... حالا عکس ها میذارم هر کدوم یه ساز میزنه🤗 . 👇این عکس علی و مسیح هست ..توی مدرسه علی جونم . 👇این عکس بچه های کلاس اول علی جون هست .روزی که عکس گرفتن .البته عکس تکی هم ازشون گرفتن . 👇روزی که من مراقب بودم (دو روز پیش عید فطر بود و رفتیم تیکن مزرعه عمه مریم و رحمت آباد)ظهر که اومدم آقای پدر 😍خمیر درست کرده بود .چند تا نون پخت تو فر و با همون خمیر هم اسنک درست کرد .عا...
10 خرداد 1401

فرم مدرسه

ساره بانو هفته آخر مدرسه ( کلا امسال از ۱۵فروردین تا آخر اردیبهشت رفتید مدرسه)یادت افتاد که فرم مدرسه را بپوشی .اون هم پیشنهاد من بود . روز اول اومدم ازت عکس بگیرم خوشت نیومد .منم تو کوچه ازت گرفتم .فهمیدی ناراحت شدم....فرداش گفتی بیا مدرسه عکس بگیر . منم اومدم با خودت و خودم و دو تا دوستات عکس گرفتیم . باورم نمیشه اینقدر زود بزرگ شدی ❤️. ...
9 خرداد 1401

یه روز تعطیل

قرار شد بریم گردش(۱۴۰۱/۲/۲۲پنجشنبه) ....حسین پیشنهاد رفتن به کوه را دادند و من گفتم بچه ها راه نمیان ..😑 رفتیم سمت استان چهار محال .تالاب گندمان ..کوه کلار ... ساره یه کم غر غر کرد ،مسیح اصلا راه نرفت و روی دوش حسین بود ...علی بساز بود😇 یه کم رفتیم بالا .به چشمه آب که رسیدیم ساره میگفت اینجا که خیلی قشنگه چرا من غر زدم🤭 ناهار را ماکارونی ،کنار آب و لاله های واژگون خوردیم . 👇مسیح عزیزم کنار پدر نماز میخونه . شب را قرار شد ارمند بمونیم ..باز مخالفت ساره و عادت کردن ما .... بهونه داشت که مشق ننوشتم .🤕 رسیدیم و خوشحال بود . فردا صبح هم رفتیم روستای دوپلان .پل معلق ، و طبق قولی که به سار...
9 خرداد 1401

خاطرات تصویری

👇کارت تشویقی ساره بانو....موقع مرتب کردن کمد پیداش کردم .مال مدرسه ثنا است . 👇این را هم از قاطی وسایل پیدا کردم.بلیط آبشار شیر آباد .وقتی که ساره بانو را باردار بودم ....یادش به خیر با پدر خدا بیامرزم و مادر و دایی الیاس رفتیم . 👇اینها را هم برای مدرسه بچه ها ماژیک خریدیم.البته بیشتر رو در و دیوار خونه نوشتن باهاشون . 👇من توی زمستون روزه های قرضی ام را که میگرفتم با چوب خط مشخص میکردم ..یه روز ساره برایم آرزوی سلامتی کرده بود .😍 👇کتاب نگارش ساره جون .البته میگه اینا را الکی نوشتم .( وقتی عصبانی میشه میگه😔 ...
4 ارديبهشت 1401

عکس را خالی کن !!!!

وای فای گوشیم خراب شده و اینترنت را هم تموم کردیم .من و ساره فکر کنم تنها .بسکه فیلم ها را باز کردیم.دوباره باید خالیش کنم تا بره برا تعمیر    ...
28 بهمن 1400

کمر درد مامان.

من و حسین پنجشنبه۱۴۰۰/۹/۴با هم رفتیم کوه کرکس .بچه ها موندن خونه مادر .کلی با هم از تو کوه تماس تصویری گرفتیم .من عکس فرستادم ،اونها هم پاک شده 😔من یه کم سرسره بازی کردم و چشمتون روز بد نبینه ظاهرا کمرم  کش اومده بود و حتی نمیتونستم درست بشینم .یه کم دیر متوجه شدم و چند روز رفتم ورزش .بعد که رفتم دکتر گفت ممکنه دایمی بشه 😔😔خیلی ترسیدم. آخر هفته عمه زهره و مامان جون اومدن خونمون .برا تولد مسیح خودشون آش رشته اورده بودن .اما حسین هم پیتزا درست کرد .عالی شده بود ..کیک هم پختم .( نمیدونم چرا عکسای تولد نیست فکر کنم یه بار تو این فاصله گوشیم خراب شد .و همش را پاک کردیم .پیداشون میکنم .)
28 بهمن 1400

خوشگذرونی های خانوادگی

پنجشنبه ۱۴۰۰/۱۰/۲۳برای ناهار رفتیم رستوران محمد .درچه .و بعدش هم باغ پرندگان.البته اصلا بهتون نگفتیم تا وقتی رسیدیم رستوران .ذوق کردید که شیک بود .علی و مسیح کباب گرفتن و ساره و من و همسری هم بریون گرفتیم.علی به این نتیجه رسید که بریون هم خوشمزه هست و دفعه دیگه هر دو تا را سفارش میده.    بعد ناهار رفتیم باغ پرندگان .کلی طاووس داشت.  👇🏻اینجا بچه ها دارن شکوفه میخورن و پرنده ها را هم شریک میکنن .ظرف شکوفه یه کم جلوتر از دست مسیح ول شد و مرغ ها سریع همش را خوردن😅 برای شام هم رفتیم خونه مامان جون .با کلی ذوق تعریف کردید که رفتیم رستوران .با بابا گفتیم ماهی یکبار بیایم رستوران البته اینجا یه کم قیمتهاش ب...
28 بهمن 1400